ماجرای دفتر اسناد

ساخت وبلاگ

زندگی

 

بله،همونطور که در مطلب قبل گفتم ماجرای هفته‌ی گذشته هنوز کاملا تموم نشده و پله آخرش مونده. و اون هم تکمیل کردن فرم وکالت هست که هفته‌ی گذشته نیمه کاره مونده بود. اینبار با داداشم و خواهرم هماهنگ کردم که پنجشنبه صبح یعنی پریروز،باهم بریم دفتر اسناد و کار تموم بشه.

خواهر کوچیکم عصر چهارشنبه با بچه‌هاش اومد خونه‌مون. که هم یه شب باهم باشیم، و هم فرداش زودتر راه بیافتیم. صبح پنجشنبه قبل از ساعت ۹ درحالی که نم نم بارون هم می‌بارید،همگی راه افتادیم تا سریع‌تر کارو انجام بدیم و دیگه ازین رفت و آمدها راحت شیم؛ نمی‌دونستیم یه برنامه‌هم اینجا قرار برامون اجرا بشه. رسیدیم جلو درب دفتر اسناد،خوشبختانه جا برای پارک ماشین بود! خواهرم مدارک رو گرفت و رفت داخل.

بعداز دو سه دقیقه خواهرم با چهره عصبانی و غر غر کنان اومد نشست تو ماشین و گفت: میگه دو روزه سیستم قطع،ماهم هیچ کاری از دستمون بر نمیاد!. چند دقیقه‌ای موندیم و خواهرم به عنوان آخرین شانس رفت یبار دیگه از اوضاع احوالات سیستم پرس و جو شد،اومد گفت: میگن چند دقیقه منتظر بمونین احتمالا بزودی وصل میشه. و ما منتظر موندیم... کلا در این یه هفته،انتظار اصلی ترین کارمون شده بود.

مدت زمانی گذشت و خبر رسید که سیستم وصل شده اما خیلی کُنده و با این سرعت نمیشه کاری کرد. و ما بازهم بنا رو بر انتظار گذاشتیم و منتظر موندیم. خواهرم یه برگه آورد گفت اینو دادن گفتن بخونین،مواردی که قید شده رو هرکدومو نمیخواد وکالت بده رو خط بزنین و هرموردی هم که قید نشده اضافه کنین.منم کلا برگه رو ندیدم،خواهر و داداشم درحال مطالعه بودن! منم گفتم هرچی داره آخرش بنویس و غیره... یعنی وکالت تام میدم به مادرم. چیزی خاصی که ندارم، جز دو باب منزل، سه دهنه مغازه، دو سه هکتار زمین و حدود صدتا گاو و گوسفند.همین! (کاش اینا واقعی بودن).

بعد مطالعه دقیق خواهرم برگه رو برد تحویل داد و دو سه دقیقه بعد اومد گفت: خب باید بریم تو،پنج دقیقه دیگه نوبت ماست. باید چند دقیقه زودتر می‌رفتیم تو تا وقتی نوبتمون شد سریع با دستگاه اسکنر از اثر انگشتمون اسکن بگیرن.☝️ رفتیم داخل و من روی صندلی نشستم،یخورده برام سخت بود اما باید تحمل میکردم. چند دقیقه‌ای منتظر موندیم و بالاخره نوبت ما شد.

اول خواهر و برادرم به عنوان شاهد انگشت زدن و امضاء کردن. بعدش من با کمک داداشم رفتم جلو میز و اول روی دستگاه انگشت زدم و بعدش روی بیش از ۱٠تا برگه! تو کارشون خیلی دقت داشتن و مو لا درزش نمیرفت!(البته با همین دقتهاشونه که ایران شده پر از اختلاسگر)بگذریم... و بدین ترتیب کار ما با دفتر اسناد هم تموم شد و خیالمون راحت شد.

رسیدیم خونه،خواهرم موقع رفتنی از کوچه‌ی باریک مون،چرخ ماشینش لیز خورد و رفت تو جوب! اما خوشبختانه با کمک اهالی محل ماشین رو کشیدن بالا و این قضیه بخیر گذشت.


و در اینجا پایان این ماجرای سخت و نفسگیر رو اعلام میکنم.امیدوارم دیگه هیچوقت تکرار نشه.

کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 17:26