خاطره‌ی ششمین روز از فروردین

ساخت وبلاگ
denj-meysam.blog.ir


در روز ششم خونه‌مون تقریبا خلوت شده بود؛فقط خواهر وسطیم بود و دخترش.خواهر بزرگم اینام تصمیم گرفته بودن برن خونه‌شون،اما مراسم سوم دایی ناتنی شوهرخواهرم فرداییش بود،دقیقا وضعیتشون مشخص نبود برن یا نه.مادرمم با خواهرم در تماس بود تا از تازه‌ترین خبرها اطلاع داشته باشه.
خلاصه طی تماس‌هایی که داشت اطلاعات کامل به دستش رسید.فرار بر این شد خواهرم اینا بعد مراسم حرکت کنن سمت خونه‌شون.

عصری بود که خواهر بزرگم از خونه‌ی پدرشوهرش اومد.البته تنها بود،خواهرزادهام خونه‌ی پدربزرگشون مونده بودن.خواهرم اومد تا شب آخرو پیش ما بمونه.

این خاطرات ادامه دارد . . .

کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1396 ساعت: 20:01