کلاهی که برداشته نشد

متن مرتبط با «یک شب پرنده ای» در سایت کلاهی که برداشته نشد نوشته شده است

یک راه پیماییِ کاملا نمادین

  • بعد از گذشت چند ماه دور بودن از خاطره نویسی دوباره دست به قلم بردم برای نوشتن خاطرات روزمره زندگیم. البته این چند وقتی هم که خاطره نمی‌نوشتم،امکانش نبود که در مطلب "دلخوش به زندگی دیجیتالی نباشید" توضیح داده بودم. پس دیگه بیشتر توضیح نمیدم و میرسم به اولین خاطره بعداز گذشت ۱۰۱ روز. بهتره ازینجا شروع کنم... چند روز پیش یه پیام از مددکارم دریافت کردم بااین مضمون (جمعه ساعت ۹ صبح به مناسبت دهه فجر قرار از طرف مجتمع در محله‌ی شما یه راه پیمایی برگذار شه). خیلی جالب بود برام. راستش تاحالا در هیچ مدل راه پیمایی‌ها حضور نداشتم. به همین دلیل یه جذابیت خاصی داشت شرکت در چنین مراسمی. مسیر کوتاهی رو هم پیش بینی کرده بودن، از مرکز تا مسجد روستامون. آخر هفته هم مهمون داشتیم،قرار بود خواهر بزرگم اینا بیان. فعلا بحثو عوض نکنم بهتره.برسیم به همون موضوع اصلی، خاطره‌ی مهمونای آخر هفته رو میزارم سر یه فرصت مناسب. شب قبل راه پیمایی یه حس دیگه‌ای داشتم،تمام ذهنم مشغول مراسم فردا بود. کمی هم استرس داشتم نکنه دیرتر از زمان معیّن شده برسم. خلاصه اون شب به سختی خوابم برد. صبحش قرار بود ساعت ۸ بیدار شم اما طبق معمول این چنین روزها قبل ساعت ۸ بیدار شدم‌. یه چند دقیقه‌ای به خودم کش و قوس دادم تا خون تو رگ‌هام دوباره جریان پیدا کنه. بعدش سعی کردم به کارم سرعت بدم. بلند شدم و سریع صورت و صبحونه و لباس... خود, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته‌های ناخوانده(شماره ۱۷)

  • حکایت کارمندان بهزیستی چند شغلی و بیکاری تحصیل‌کرده‌های دارای معلولیت!! من خودم با مدرک کارشناسی مددکاری اجتماعی بازم بیکارم، در حالیکه تو اکثر ادارات و ارگانها به این رشته بصورت تخصصی و حرفه ای نگاه میکنند!. بعد از سه سال فارغ التحصیلی امروز با یه کلینیک خصوصی مددکاری قرارداد موقت یکساله بستم، اونم بصورت پاره وقت. تنها چیزی که منو تو اینمدت رنج بسیار میداد، صادر کردن مجوز اینگونه موسسات برای کارمندای بهزیستی و بدون معلولیت بود. شاید بالغ بر پنج کلینیک تو شهرم برای همکاری سرزدم و هر پنج تاشون کارمند خود بهزیستی بودند!. یعنی هم حقوق کارمندی رو میگیرن، هم درامد و شغل دوم از راه تاسیس موسسات که جزء زیر مجموعه ی بهزیستیه!. نمیشه بجای این افراد،فراخوان بدن برای استخدام خود معلولین که دارای مدرک روانشناسی و مددکاری هستند؟! و اینهمه بیکار توانمند....   برای حمایت از توان یابان عزیز...  به کمپین "سراسری پیگیری تصویب لایحه حمایت از حقوق معلولان" بپیوندید!, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته‌های ناخوانده(شماره ۱۶)

  •   آقای رئیس!!! در جامعه ای زندگی می کنیم نگاه آدما بازاریه، چقدر سود داری براشون، چقدر می ارزی ریال، تومن؟ درس خوندن انگار یه کالای لوکس و لاکچریه، با قیمت ولی بی ارزش،چرا آدم هایی که بدون چشم داشت برای خدا کار می کردند یه دفعه نیست شدند؟ درس خوندن با قیمت روبرو شدن با خیلی چیزها ، استرس امتحان، تحمل آدم های نفهم، سپری کردن بهترین دوران زندگیت، آخرش هم با هزار جور مشکل کنار اومدن معلولیت به کنار، مدرکتو گرفتی ، باید تو جامعه الگو باشی ، باید به دید قهرمان بهت نگاه کنند ، رسانه میلی باید پوشش بده ، باید از بهترین امتیاز ها برخوار باشی ، نه اینکه منت سرت بزارند، تحقیرت کنند، باید رو سرشون بزارند مارو چقدر حمایت معنوی میشه از افرادی که معلولیت دارند؟ به قول یکی از دوستان چند درصد از معلولین تحصیل کرده مشغول به کار شدند؟ چرا وقتی می پرسی 3 درصد جذب چی شد جوابی ندارند؟ آقایی که پشت میز نشستی! خواهش می کنم یه لحظه از پشت میز بیا بیرون، برو ببین از نزدیک چطوری دارند زندگی می کنند؟ دائما جلسه هستید ، چه تصمیمی دارید میگیرید چقدر بازدهی داره جلساتتون؟ به جای جلسه گذاشتن یه دفعه شده به راننده شخصیت بگی برو وزارت علوم پیگیری کنم این 3 درصد رو ؟ استخدام این قشر تحصیل کرده رو؟ برم مجلس حضوری؟ تا موقعی که از پشت میزت بلند نشی کاری پیش نمیره. خواهش می کنم یه بار بلند شو حضوری پیگیری کن ، آقای رئی, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته‌های ناخوانده(شماره ۱۵)

  • چندسال پیش به خاطر اینکه درمانم طول می‌کشید نامه از پزشک شهرستان داشتم برای اومدن به تهران و زیر نظر پزشک بودن (فیزیوتراپی خاص، تحریک مغناطیسی مغز و از این قبیل کارها) همچنین نامه بهزیستی شهرمون رو هم آوردم تهران...اما به هیچ وجه قبول نکردن! حتی یک شب! گفتن تهران فقط برای تهرانی‌هاست!   ما هم با کلی هزینه اومده بودیم. همون‌روز بعد از ویزیت دکتر گفتیم نمی‌تونیم بمونیم، جای خواب نداریم و برگشتیم!. شاید اگر اون موقع محل اقامت بهمون میدادن حال و وضعمون خیلی بهتر از الان بود... ارزون‌ترین جایی که برای 2 نفر سراغ داشتیم حوالی میدون راه‌آهن بود که اون هم حدود شبی 50 هزار تومن بود که وسعمون نمی‌رسید برای چندهفته یا حتی چندماه درمان... ضمناً در بهزیستی شهر ما چندساله که توی نوبت دریافت وسایل مورد نیاز هستیم، درخواست وام، کمک هزینه درمان و خیلی موارد دیگه، به هیچ وجه کمک نمیکنه...   بنده ویلچر برقی نیاز دارم، خونه مناسب سازی میخواد، حتی تخت طبی ندارم روی زمین میخوابم... با اینکه جسمی حرکتی شدیدم ولی به جز این 53 تومن که اون هم چندماه نامتاوب پرداخت نمیشه هیچ خدماتی از بهزیستی ندیدم... تماس گرفتم بابت چندماه واریز نشدن همین چندرغاز، گفتن برو خدا رو شکر کن همینو هم ریختن ...   خدمات بهزیستی فقط برای خودشون (کارمندان) و آشنایان نزدیک‌شون هست و بس... سراغ دارم کسی رو که باهاش در ارتباطن چه خدمات, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته‌های ناخوانده(شماره ۱۴)

  • منم یه دل پری دارم که هیچ کس جوابگوی من نبوده. شاید اونی که دیستروفی داره و درد منو میفهمه فقط درکم کنه.   چندسالی بود که تنها راه خروج از خونه استفاده از سرویسهای سامانه جانبازان و معلولین بود. من برای درست کردن دندان هام از این سرویس استفاده میکردم و به خودم اجازه ندادم که برای تفریح کردن حق یکی دیگه رو پایمال کنم. شاید هر3ماه یکبار سرویس میگرفتم و کارهای درمانی رو انحام میدادم و در سال شاید به 5تا سرویس هم نمیرسید. ولی همیشه از راننده ها می شنیدم که دوستان برای جمع شدن تو پارک و دورهمی هاشون سرویس میگیرند.   بعضی دیستروفی ها وقتی ماهیچه هاشون قدرت نداشته باشه توان حرکتم ندارن. من حتی اگر بخوام اژانس بگیرم و برم جایی توان سوار شدن ماشین رو ندارم و چون وزنم زیاده کسی زورش نمیرسه بغلم کنه. الان که سرویسهامون رو قطع کردن 1سالیه پامو از خونه بیرون نزاشتم و تو یه خونه ی 30متری زندانی شدم. من خودم با چشم دیدم که سرویسهای روتین و ثابت به افراد کم بینا داده میشد. شدت کم بینایی جوری بود که طرف حتی عصا هم نداشت! در خونه رو باز میکرد و مثل یه ادم سالم سوار سرویس میشد و میرفت سر کار. مگه نه اینکه فرق این سرویسها با ماشینهای دیگه در بالابرشونه. اخه یه کم بینا با یه پراید ساده مشکلش حل میشه این ویلچری های شدید هستند که احتیاج دارند.   خدارو شاهد میگیرم 1ساله دندونمو نصفه درست کردم و دیگه توا, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته‌های ناخوانده(شماره ۱۳)

  • همه میدونیم که در رسانه ها چند سالی هست که اعلام میکنن برای کسانی که دو معلول دارند مسکن تهیه میکنند. سال گذشته از بهزیستی اسکو (اذربایجان شرقی) به ماهم زنگ زدن وگفتن سند خانه ،مدارک پزشکی بچه ها و...برای ثبت نام در این طرح لازم هست. گفتن هر طوری هست خانه ای بخرین ما 25میلیون وام بلا عوض میدهیم شما خانه بخریدتا عید ما پول رو به حساب میریزیم.   الان بعد ار گذشت 6 ماه از عید رفتیم میپرسیم چی شد؟ در جواب میگویندمعلوم نیست اصلا شما شامل این طرح شدید یا نه! البته باید این رو بگم من مادرِ دو پسر با بیماری دوشن هستم. همسرم کارگر هست. چون همیشه کار نیست در یک مغازه سوپر مارکت کار میکند و ماهانه یک میلیون درامد داره. هزینه داروهای دوشن برای دوپسر با این درامد، اصلا نمیتوان پرداخت ولی قبل از زنگ زدن بهزیستی از لباس از خوراک از مهمانی و خیلی چیزها میگذشتیم. به پسر کوچکترم کمتر دارو میدادم تا بزرگتره که نیازش یشتره مصرف کنه!بالاخره سر میکردیم. از وقتی که گفتن سند خانه بیارین ما25میلیون از یک نفر برای حداقل سه ماه قرض کردیم از وسایل خانه انچه بدرد میخورد و پرایدی که حداقل بچه های معلولم رو هرز گاهی به بیرون میبردیم تا شهر رو ببینن رو فروختیم تا 38میلیون جور کردیم و خانه خریدیم. بعد از سه ماه کسی که پولش رو به ما قرض داده بود پولش رو خواست مجبور شدیم نزول کنیم چرا که بهزیستی میگفت امروز نشد فردا, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته‌های ناخوانده(شماره ۱۲)

  • سلام ....نمیدونم برداشتم از اینکه میخوایین مشکلات بچه ها رو به مسولین برسونین درسته یا نه ....ولی قصه ی غصه های ناگفتمو تو همه تنهایی مینویسم.   هفده سالم که بود فقط خانوادم بیان کردن که من دچار یک بیماری ژنتیکی پیشرونده هستم از اون روز به دلیل فقر خانوادم فقط رشد بیماریمو میدیدم بدون هیچ حمایتی که از خانواده فقیر و پر جمعیت من بشه ...   داشتم روز به روز ضعف های جسمیمو می دیدم تا اینکه یک سال بعدش یه ازدواج ناموفق داشتم تو نوزده سالگی به بهزیستی مراجعه کردم تا حمایتم کنن ...دوباره ازدواج کردم اولین بچم یک ساله شد شوهرم بهم خیانت کرد و ترکم کرد. تو یه خونه اجاره ای یه زن معلول با یه بچه ی شیر خواره تنها بی کس موندم. به بهزیستی مراجعه کردم گفتن ما نمیتونیم برات کاری بکنیم حتی شیر خشک بچمو قبول دار نشدن. گذشت همه سختی های اون زمان باعث شد دوباره با شوهرم ادامه بدم. دخترم و بار دار بودم که تو بیمارستان دوباره شوهرم ترکم کرد! من تو بیمارستان موندم حتی پول بیمارستان رو نداشتم که بچمو تو بیمارستان گذاشتم اومدم که بهزیستی حمایتم کنه اولین حرفی که از مددکارم شنیدم این بود که چرا دوباره بار دار شدم و دیگه اینکه بهزستی بودجه نداره کمک کنه ...من برگشتم و یواشکی از بیمارستان فرار کردم ....   تا این زمان سخت کار کردم ...تسبیح نخ کردم ...تو خونه ها کار کردم ....وعده های غذا رو کمتر کردم ...سخت زن, ...ادامه مطلب

  • چه مبارک هفته ای بود و مبارک روزی

  •   ای احمدیان به نام احمد صلواتهر دم به هزار ساعت از دم صلواتاز نور محمدی دلم مسرورستپیوسته بگو تو بر محمد صلوات   خداوند می فرماید:هرکه گرفتاری و مصیبتی بر او وارد آمد او بر آن مصیبت صبور و بردبار بوده من حیا میکنم در روز قیامت برای او پرونده ای باز کنم.   معلول توان یابی است که از فضای پاییزی بهار می سازد!   فرا رسیدن سالروز تولد حضرت ختمی مرتبـتمحمد مصطفـی رسول الله (ﷺ) و حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) را به عموم مسلمین جهان، و هم زمانی با روز جهانی معلولین را به تمامی معلولین صبور با نشاط تبریک و شادباش عرض می نمایم.     متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا , ...ادامه مطلب

  • آهنگ و متن فانتزی عاشق که بشی با صدای دلنواز معین

  •   بعد از مدتها در بخش "متن فانتزی" پست گذاشتم البته با کمی تغییر. و باز هم با صدای دلنشین استاد معین که مطمئن هستم از گوش دادن به این ترانه زیبا لذت خواهید برد.         نام ترانه: عاشق که بشی با صدای: استاد معین   متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش ف, ...ادامه مطلب

  • آشنایی با فضای توریست پذیر پارک جنگلی چاهکوتاه

  •   همه‌ی ما وقتی نام بوشهر را می‌شنویم اول یاد گرمای سوزان آن منطقه می‌افتیم. اما این منطقه در فصول بهار، پاییز و زمستان با داشتن هوایی معتدل بهترین فرصت برای مسافرت است. هرنقطه از استان بوشهر جذابیت خاصی برای بازدیدکنندگان دارد.یکی از این جاذبه‌ها ر,چاهکوتاه ...ادامه مطلب

  • آبشار کمردوغ،ملقب به عروس آبشارهای ایران

  •   نوبت به یکی از زیباترین آبشارهای ایران رسیده که به آن عروس آبشارها گفته می‌شود! آبشار کمردوغ در مرکز بخش جاروسا قرار دارد. حتی مسیری که به جاروسا منتهی می‌شود بسیار بکر و تماشای است،عبور از مسیری ۷٠کیلومتری پرپیچ و خم از میان جنگل‌های بلوط.   آبشار کمردوغ در قلعه رئیسی مرکز بخش چاروسا از توابع شهرستان کهگیلویه در زمره زیبایی‌های طبیعی استان کهگیلویه و بویراحمد به شمار می‌رود اما برای گردشگران ناشناخته مانده‌است. این آبشار که نزدیک به ۱۰۰ متر ارتفاع و بیش از ۶۰ متر عرض دارد در ۱۰ کیلومتری قلعه رئیسی مرکز این بخش واقع شده‌است.   تصاویر بیشتر در ادامه مطلب... ادامه مطلب,کمردوغ،ملقب,آبشارهای ...ادامه مطلب

  • ماجرای دفتر اسناد

  •   بله،همونطور که در مطلب قبل گفتم ماجرای هفته‌ی گذشته هنوز کاملا تموم نشده و پله آخرش مونده. و اون هم تکمیل کردن فرم وکالت هست که هفته‌ی گذشته نیمه کاره مونده بود. اینبار با داداشم و خواهرم هماهنگ کردم که پنجشنبه صبح یعنی پریروز،باهم بریم دفتر اسناد و کار تموم بشه. خواهر کوچیکم عصر چهارشنبه با بچه‌هاش اومد خونه‌مون. که هم یه شب باهم باشیم، و هم فرداش زودتر راه بیافتیم. صبح پنجشنبه قبل از ساعت ۹ درحالی که نم نم بارون هم می‌بارید،همگی راه افتادیم تا سریع‌تر کارو انجام بدیم و دیگه ازین رفت و آمدها راحت شیم؛ نمی‌دونستیم یه برنامه‌هم اینجا قرار برامون اجرا بشه. رسیدیم جلو درب دفتر اسناد،خوشبختانه جا برای پارک ماشین بود! خواهرم مدارک رو گرفت و رفت داخل. بعداز دو سه دقیقه خواهرم با چهره عصبانی و غر غر کنان اومد نشست تو ماشین و گفت: میگه دو روزه سیستم قطع،ماهم هیچ کاری از دستمون بر نمیاد!. چند دقیقه‌ای موندیم و خواهرم به عنوان آخرین شانس رفت یبار دیگه از اوضاع احوالات سیستم پرس و جو شد،اومد گفت: میگن چند دقیقه منتظر بمونین احتمالا بزودی وصل میشه. و ما منتظر موندیم... کلا در این یه هفته،انتظار اصلی ترین کارمون شده بود. مدت زمانی گذشت و خبر رسید که سیستم وصل شده اما خیلی کُنده و با این سرعت نمیشه کاری کرد. و ما بازهم بنا رو بر انتظار گذاشتیم و منتظر موندیم. خواهرم یه برگه آورد گفت اینو دادن گفتن بخونین،مواردی که قید شده رو هرکدومو نمیخواد وکالت بده رو خط بزنین و هرموردی هم که قید نشده اضافه کنین.منم کلا برگه رو ندیدم،خواهر و داداشم درحال مطالعه بودن! منم گفتم هرچی داره آخرش بنویس و غیره... یعنی وکالت تام میدم به مادرم. چیزی خاصی که ندارم، جز دو باب منزل، سه دهنه مغازه، دو سه هکتار ز, ...ادامه مطلب

  • سه روز پایانی دهه محرم چگونه گذشت...

  •   تو این سه روزی که گذشت،خواهرام و داداشم با خانواده‌هاشون مهمون ما بودن.هرساله اگه شرایط مناسب باشه میان تا در هیئت و مراسم عزاداری زادگاهشون حضور داشته باشن. امسال هم خواهر بزرگم از قزوین خودشو رسوند؛داداش کوچیکم و خواهر کوچیکمم که فاصله‌ی زیادی با ما ندارن اومدن خونه‌مون. اما هرکدوم به ترتیب که در ادامه توضیح میدم(حوصله کنین و تا آخر بخونین)   غروب پنجشنبه خواهر بزرگم اینا رسیدن شمال.چند دقیقه, ...ادامه مطلب

  • آتشکده سیاهگل در استان ایلام

  •   آتشکده سیاهگل یکی از آثار تاریخی استان ایلام و در ایوان،منطقه سیاهگل قرار دارد. ساخت این اثر مربوط به دوره ساسانیان است و در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۷۹ به ثبت آثار ملی رسیده است.   این بنای تاریخی داخل دشتی کوچک قرار دارد و دارای ایوانی مربع شکل به اندازه ۵*۵ متر و ارتفاع حدوداً ۱۰ متر می‌باشد. قطر دیوارهایش یک متر، دارای آتشدان و در قسمت فوقانی، سوراخ‌هایی وجود دارد که شاید برای خروج دود حاصل از سوخت ب, ...ادامه مطلب

  • خاطرات روزهای محرمی

  •   چشم به هم زدیم هشت روز از ماه محرم گذشت! شب‌ها مسجد محله‌مون هیئت دارن و مراسم عزاداری برپاست. مرکز محله‌مون هم تکیه زدنو خرما و چای خیرات میدن. منم دو روز پیش،بعداز چند روز از خونه زدم بیرون.رفتم تا جلو تکیه و چند دقیقه‌ای اونجا موندم.   قرار بود مادرم بیاد تا باهم بریم جایی.چند دقیقه منتظر موندم اما نیومد. باهاش تماس گرفتم و گفتم من میرم سمت مسجد تو هم زودتر بیا.و راه افتادم.... رسیدم دم در م,خاطرات,روزهای,محرمی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها